آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند. پسر به نزد پدر رفت و گفت: »ای پدر امرت چیست؟«
پدر گفت: »پسرم، من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می کند. از تو می خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.«
پسر گفت: »ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.«
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند: »صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت.«
پدر گفت: »پسرم، من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می کند. از تو می خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.«
پسر گفت: »ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.«
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند: »صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت.«