13-11-2014، 09:39 PM
صفحات: 1 2
13-11-2014، 09:43 PM
دست هایم را ب طرف آسمان بردم تا از خدایم طلب صبر کنم
ناگهان فریاد زاری کودکی را شنیدم که ♥
با نهایت درد فریاد میکشید خدااااا ♥
ناگهان دستانم پایین آمدم ♥
ب سمتش نگاهی کردم ♥
دیدم داخل جوبی افتاده و از شدت درد ب خودش میپیچه ♥
بلندش کردم و سعی در دلداریش دادم ♥
ولی نشد ♥
کودک بیچاره از دردی میرنجید ♥
که از این درد کشیدن هیچ گناهی نداشت ♥
با خودم فکر کردم♥
گفتم ما ک همه زندگیمون غرق در گناهه ♥
چرا باید عذاب نکشیم♥
باز دستم رو بالا گرفتم♥
گفتم خدا....♥
من صبرت رو نمیخوام...♥
ب بزرگیت قسم ب این کودک صبر بده ک تا آخر عمرش♥
هرچند محدود بتونه این دردو تحمل کنه...♥
خدایا....♥
بی کسی توی دنیایت عجــــــــــــیــــــــــب ♥
خانمان سوز است ♥
13-11-2014، 11:54 PM
وقتي از دوست داشتن كسی مطمئن نيستي•حق نداری•
دستاشو بگيري كه به دستات عادتش بدی ○○○
وقتي كسي رو سهم خودت نميدوني•حق نداری•
پيچ و تاب بدنش رو زير و رو كنی ○○○
وقتي موندنی نيستي•حق نداری•
از آينده های خوش باهاش حرف بزنی و براش رويا بسازی...
وقتی دلت به بودنش شك داره •حق نداری•
بهش بگی•عشقم•
♥♥♥وقتي هميشه دنبال يه حرفی،بحثی،سندی،
بهانه ای كه تركش كنی
•حق نداری•ادعای دوست داشتن كنی○○○
وقتي به اعتماد كسي تكيه گاه شدی ... "حق نداری"
زمينش بزنی ○○○
اگه همه اين كارو كردي فارغ از جنسييتت ♥مـــــردیـــــ♥
دستاشو بگيري كه به دستات عادتش بدی ○○○
وقتي كسي رو سهم خودت نميدوني•حق نداری•
پيچ و تاب بدنش رو زير و رو كنی ○○○
وقتي موندنی نيستي•حق نداری•
از آينده های خوش باهاش حرف بزنی و براش رويا بسازی...
وقتی دلت به بودنش شك داره •حق نداری•
بهش بگی•عشقم•
♥♥♥وقتي هميشه دنبال يه حرفی،بحثی،سندی،
بهانه ای كه تركش كنی
•حق نداری•ادعای دوست داشتن كنی○○○
وقتي به اعتماد كسي تكيه گاه شدی ... "حق نداری"
زمينش بزنی ○○○
اگه همه اين كارو كردي فارغ از جنسييتت ♥مـــــردیـــــ♥
15-11-2014، 05:06 PM
♥♥♥ ♥♥♥
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بــام عشق،
دستهایش تا خدا هم میرسد
♥♥♥ ♥♥♥
مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم میرسد
آدمی گر ایستد بر بــام عشق،
دستهایش تا خدا هم میرسد
♥♥♥ ♥♥♥
28-11-2014، 04:54 PM
19-03-2015، 12:15 PM
هنوز گم می شوم
در هر خاطره ای که تو در آن پیدا می شوی
در هر خاطره ای که تو در آن پیدا می شوی
♥♥♥♥♥♥
19-03-2015، 12:41 PM
گاهــــــے چه اصـــــرار بــــيهوده ايســـــت...
اثــــبات دوســــــت داشـــتنمان به آدم ها ،
مــــــعرفت هاے بی جايمان...
مـــــهربانے كردن هاے الـــكيمان ...
بها دادن هاے بــــــيش از حدمان ...
تــــلاش هاے بے مورد براے حفظ رابـــطه هايمان !
وقتے براے آدم هاے امروزے خوبے و بدے يكے اســـت !
بیش از حد "حوا" بودن تاوان سنگینی دارد....
وقتی آدمت "آدم" نیست!!!
اثــــبات دوســــــت داشـــتنمان به آدم ها ،
مــــــعرفت هاے بی جايمان...
مـــــهربانے كردن هاے الـــكيمان ...
بها دادن هاے بــــــيش از حدمان ...
تــــلاش هاے بے مورد براے حفظ رابـــطه هايمان !
وقتے براے آدم هاے امروزے خوبے و بدے يكے اســـت !
بیش از حد "حوا" بودن تاوان سنگینی دارد....
وقتی آدمت "آدم" نیست!!!
19-03-2015، 12:44 PM
اين متن .خيلي تكه .تاپه .بي نظيره همتا نداره
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی!
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود . استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد ، مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت . استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد . لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس ، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت که مجنون عصبانی دستش را بر بازوی لیلی زد و گفت: دیوانه ، مگر کر بودی که آنچه را به تو گفتم نشنیدی و یا لال که به استاد نگفتی . لیلی اشکش در آمد و دوید و رفت .
استاد که شاهد این منظره بود پیش رفت و گوش مجنون را کشید و گفت : لیلی نه کر بود و نه لال ، از عشق شنیدن دوباره صدای تو ، فلک را تحمل کرد و دم بر نیاورد ، اما از ضربه اهسته دست تو اشکش در آمد ، من اگر او را به فلک بستم استادش بودم و حق تنبیه او را داشتم اما تو عشق او بودی و هیچ حقی برای سرزنش کردنش نداشتی . مجنون کاش می فهمیدی که لیلی کر شد تا تو باز گویی!
19-03-2015، 02:24 PM
من دلم گرفته
20-05-2015، 11:44 AM
اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!
قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...
قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...
صفحات: 1 2