سپاس ها 4644
سپاس شده 5591 بار در 2414 ارسال
دل خون شد و رخ زرد، ولی خندیدیم
بودیم پُر از درد، ولی خندیدیم
از اوّل زندگیّمان تا آخر
غم حمله به ما کرد، ولی خندیدیم…!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه …
سپاس ها 4644
سپاس شده 5591 بار در 2414 ارسال
خنده می بینی ولی از گریه ی دل غافلی
خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب...
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه …
سپاس ها 4644
سپاس شده 5591 بار در 2414 ارسال
ﻣﻦ ﻫﻨوز
ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه …
سپاس ها 4644
سپاس شده 5591 بار در 2414 ارسال
از آدمها نپرسید "چرا"ناراحتن.....!
برای اشکها و بغضهایشان..."دلیل"نخواهید..!
بغض های ناخواسته.....
گریه های بی اراده...
دلیل نمیخواهد...!!!
بهانه نمیشناسد...!
یک دل" پر "میخواهد...
و یک" حس" عجیب"...
که نه "او"میتواند توضیح دهد..
و نه "تو"میتوانی درک کنی..
پس "بدون"سوال کنارش باش...!!!
همین…
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه …
سپاس ها 4644
سپاس شده 5591 بار در 2414 ارسال
فاصلهی کوتاهی ست
بین،
آرزو،
و خوشبختی؛
چشمانم را میبندم؛
و "تــو"
تعبیر میشوی...
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه …
سپاس ها 4644
سپاس شده 5591 بار در 2414 ارسال
عشق مانند بیمارشدن است
نمیدانے چطور اتفاق می افتد
عطسه میکنے
یکهو میلرزے و دیگر دیرشده است
سرما خورده اے....!!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه …