29-01-2016، 08:58 PM
کودکی ام را دوست داشتم
روز هایی که به جای دلم
سر زانوی هایم زخمی بود …
کلمات کلیدی |
حسین سخنان پناهی |
سخنان حسین پناهی
|
||||||||||||||||||
29-01-2016، 08:58 PM
کودکی ام را دوست داشتم
روز هایی که به جای دلم
سر زانوی هایم زخمی بود …
30-01-2016، 12:46 PM
با فنجانی چای هم می توان مست شد
اگر اویی که باید باشد
باشد . . . !
30-01-2016، 12:49 PM
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم
سال هاست که مرده ام …
30-01-2016، 12:50 PM
و اما تو! ای مادر!
ای مادر!
هوا
همان چیزی ست که به دور سرت می چرخد
و هنگامی تو می خندی
صاف تر می شود…
مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد است
ونه چون" نسبت سودش به ضرر یک به صد " است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه مشهورش، تا به آن حد گندم!
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم ...
30-01-2016، 12:54 PM
من هیچ ندارم آقا
هیچ
جز چند دانه سیگار
همین صفحه و این قلم
و مشتی افکار ابلهانه
تکیه بده
به شانه هایم اعتماد کن
گریه کن
من نیز چنین خواهم کرد
|