موبایل روز

نسخه‌ی کامل: سخنان حسین پناهی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5
پشت چراغ قرمز

پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

چسب زخم نمی خواهید ؟

پنچ تا  ، صد تومن  ،

آهی کشیدم و با خود گفتم :

تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو ...
چرا به بتهای مرده سنگ بزنم ، وقتی بت های زنده فراوانند … 
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ..
یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه …
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!
غریبه بود اشنا شد …
عادت شد …
عشق شد …
هستی شد …
روزگار شد …
…خسته شد…
بی وفا شد …
دور شد…
بی گانه شد …

فراموش نشد
خوشا به حال لک لکا که خوابشون واو نداره

خوشا به حال لک لکا که عشقشون قاف نداره

خوشا به حال لک لکا که مرگشون گاف نداره
رخش گاری کشی می کند !

رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد!

سهراب، ته جوب به خود می پیچد !

گرد آفرید، از خانه زده بیرون !

مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند !

ابوالقاسم برای شبکه ی سه سریال جنگی می سازد !

وای …

موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !
از آجیل سفره ی عید

چند پسته ی لال مانده است

آنها که لب گشودند؛ خورده شدند

آنها که لال مانده اند؛می شکنند

دندانساز راست می گفت:

پسته لال، سکوت دندان شکن است !
من تعجب می کنم

چطور روز روشن

دو ئیدروژن

با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند

و آب از آب تکان نمی خورد !
من حسینم، پناهی ام

خودمو می بینم

خودمو می شنفم …

تا هستم جهان ارثیه ی بابامه.

سلاماش و همه ی عاشقاش

و همه ی درداش، تنهائیاش

وقتی هم نبودم مال شما.
اشکهای من از غصه نیست، فقط

چشمهای من خجالتیست

چشمانم به وقت دیدنت عرق می کند

اما

تو این را باور نکن

غصه از اشکهای من می بارد
صفحات: 1 2 3 4 5