تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ...
تنهايي را دوست دام زيرا تجربه کردم ...
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. .
تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست
و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد
هيچوقت از دوست داشتن انصراف نده..حتي اگه کسي بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده...
عشق رو تجربه كن... حتي اگر توش شکست بخوري .......
اينو بدون که اگه کسي وارد زندگيت شد و گذاشت رفت
علاوه بر اينکه خاطره بجا ميزاره مي تونه يه تجربه هم بجا بزاره
پسر به دختر گفت اگه يه روز به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.
دختر لبخندي زدو گفت ممنونم.
تا اينكه يه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود…نياز فوري به قلب داشت…از پسر خبري نبود…دختر با خودش مي گفت:مي دوني كه هيچ وقت من نمي ذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني…ولي اين بود همه حرفات؟ حتي براي ديدنمم نيومدي…شايد من ديگه هيچ وقت زنده نباشم…شايد ديگه نشه ببينمت…ارام گريست و ديگرهيچ چيز نفهميد….
چشمانش را باز كرد دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟
دكتر گفت نگران نباشيد پيونده قلبتون با موفقيت انجام شده شما بايد استراحت كنيد در ضمن اين نامه براي شماست…
دختر نامه را برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نمي شد.بازش كرد.درون نامه چنين نوشته شده بود:
سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم پس نيو مدم تا بتونم اين كارو انجام بدم…اميدوارم عملت موفقيت اميز باشه…
(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نميتونست باور كنه …اون اين كارو كرده بود…اون قلبشو به دختر داده بود…ارام ارام اسم پسر و صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شدو به خودش گفت:كاش حرفشو باور مي كردم...
من نه گدای عشقم نه تشنه ى محبت فقط يه دل می خوام که پای قولش بمونه تا قيامت
برو برای عاشقا ،
تو باعث خـجـالتی...
بی تو یجوری میگذره ،
ثـانـیـه های لعنتی...
فرقی نمیکند....
بگویم و بدانی... .
یا.....
.نگویم و بدانی....
فاصله دورت نمیکند... .
در خوب ترین جای جهان جا داری.... .
جایی که دست هیچ کسی به تو نمیرسد... .
دلم. ❤?
دسـتـــت را بـیــاور
مــردانـه و زنــانـه اش را بـــی خـیـــــال...!!
دســت بــدهــیــم بــه رســـــم کــــودکــی
قــرار اســت هـــوای هـــم را بـــی اجـــازه داشـــتـه باشـیــــم
من ایمـــا و اشـاره نمی دانــم
بایــد تمــام قــد
روبــرویــم بایستــی
و بگویــی
دوســتـت دارم ...!!!
آرام‌ترین خواب را خواهم داشت
اگر بالشت زیر سرم
دستان تو باشد ...!!!
زندگی من و تو به هم ربط دارد
اگر بی ربط بود
هیچ وقت خدا ما را
به هم نشان نمی داد
باور کن ...!!!