موبایل روز

نسخه‌ی کامل: دلتنگی امروز من
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
از یاد بردنت
مانند نخندیدنـــ هنگام قلقلکـــ است...
غیر ممکنـ ـ... !
چشمانــــم را دیگـــر باز نمی کنم!
دیدن این همه جایِ خالی ِ"تـــو"
عاقبت مــــرا
یا می کشد
یا ..
کــــــور می کنـــد..!!!


وقتی پیشه ات مهر باشد

سرمایه ات پول نیست

آبی ست که به تشنه ای میدهی

یا نانی که به گرسنه ای

حتی !

دانه ای که به پرنده ای…
بردی از یادم ، دادی بر بادم ، با یادت شادم
دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم
دل به تو دادمفتادم به غم
ای گل بر اشک خونینم مخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان
که از آن لب خندان ،
که شنیدم و هرگز
خبری نشد از آن
وقتی از کابوس می پری
چقدر تشنه ای ؟
همان قدر دوستت دارم ...
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید…
دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند!!
نـــــــه میتوانی خبری دهی …
و نــــــــه خبری بگیری....
وقتی بـہ یـکــی ثابــت کردی
♥ دوســـش داری♥
⇜مـنـتظـر رفتـنــش بـــاش⇝
✘ ایـــن یــہ قانــونــہ✘
“ ٰتنهایے”
آنجاست که
“ ٰنــــــــبودنت”
آه هیچکس رو بلند نکند...
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ...
ﺁﻧﮑﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺑﯿﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻮﺩ !!
من عاشق این شعرم از12 سالگی حفظش کردم هنوزم عاشقشم
کوچه از فریدون مشیری

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم :‌

حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پیش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم“

باز گفتم که: “ تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!

اشکی ازشاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید،

یادم آید که از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم