موبایل روز

نسخه‌ی کامل: جملات ناب
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
شـــآزدهـــ ڪــــوچـــولـــو :
هَـــوآ سَـــردهـــ...بـــہ نَـــظَـــرِتـــ سَـــردتَـــریـــڹ جـــآ ڪُـــجـــآســـ️؟
روبـــآهـــ :
سَـــردتَـــریـــڹ جـــآے دُنـــیـــآ مـــیـــتـــونـــہ دِلِـــ اوڹ آدَمـــے بـــآشـــہ ڪـــہ دیـــگـــہ هـــیـــچـــــ ️اِحـــســـآســـے نَـــدآرهـــ...
خــــــــــــــــــــــــــــدایا... حرفی نیـــــــــست فقط یک دعا از تــــه دل... هـــــــیچکسی رو از زندگــــــــــے کـــــــردن سیـــــــر نــــــکن
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ...
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ...
میبینـــــﯽ...
ﭼﯿﺰﯼ...
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ...!
ﺟـــﺰ...
ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺗﻨﻬــــﺎﯾﯽ...!
ﭼﻨــــﺪ ﺧﻂ ﺣﺮﻑ ﻧﺎ ﮔﻔﺘـــﻪ...!
ﻭ...
ﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮ...
به دل نگــــیر خـــدا ، ولـــی دنیات قشـــنگ نیســــت.
بخونیدش خیلی قشنگه...



پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی... همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد. خبر به گوش مادر رسيد .مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .. وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود : پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد.. ولی چه دیر...
خیلی قشنگ بود واقعاتکاندهنده بود
عالییییییی.
مر۳۰
دلم پراست.......
 
 
پرپر...........
 
 
انقدرکه گاهی اضافه اش ازچشمانم میچکد......
کسانی که شما را دوست دارند
حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند
 ترکتان نخواهند کرد
آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت...
یادتو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه
وقتی کسی در کنارت هست
خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هایش خیره شو
دست هایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها
انقدر سریع میروند ،
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند !
قــَدرت را بدان ..
ای که در آیـنـه
با خود
سخن ها داری.
 
در چشمان کسی منزل کن
که طاقت سنگینی عاطفـه ات را
داشته باشد.
 
ورنه خسته که شد
و پلک فرو بست ..
از ارتفاع چشمانش
به دره ایی سقوط خواهی کرد
که هیـچ از خودت نیـابی..