تو مرا به خود می خوانی
نامت را نمی دانم !
تو به من اشاره می كنی
اشاره نمی توانم
من برای آنكه چيزی از خود
به تو بفهمانم !
جز چشمهايم چيزی ندارم ...
شاملو
آدمها
وقتی می آیند
موسیقی شان را هم با خودشان می آورند ...
ولی وقتی می روند
با خود نمی برند !
آدمها
می آیند
و می روند
ولی در دلتنگی هایمان
شعرهایمان
رویاهای خیس شبانهمان... می مانند !
جا نگذارید !
هر چه را که روزی می آورید را
با خودتان ببرید !
وقتی که می روید
دیگر
به خواب و خاطرهی آدم برنگردید.
هرتا_مولر
گریــــه همیشه زبان ضعـــف نیست
شاید کودکــانه ..شاید بی غــرور …
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شــود
می فهمــم نه ضعیفم ..نه کودکم.. بلکه پر از احساســم …
انتظار را از کوچه ی بن بست بیاموز
که دل خوش به تماشای هیچ رهگذری نیست
چشم به راه آمدن کسی می نشیند که
که اگر بیاید ماندنی است...
باز هم مثل هميشه که تنها ميشوم
ديوار اتاق پناهم ميدهد
بي پناه که باشي قدر ديوار را ميداني !
بــــاز هـــــم خیال تــــو
مــــرا
“برداشــــت”
کجــــا می بــــرد نمــــی دانــــم!
ان شب که شد زندگی ما اغاز
اغاز شدافسانه این سوز و گداز
دادند به ما دلی و گفتند بسوز
دیدند که سوختیم گفتند بساز