موبایل روز

نسخه‌ی کامل: جملات ناب
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تلخ ترين قسمتش آنجايي بود كه
روبروي هم ايستاديم و خداحافظي كرديم 
نه لبخندي بود 
نه كسي دستي تكان داد و نه همديگر را بغل كرديم
و نه حرف اضافه اي زديم. 
حتي، توي چشمانِ هم نگاه نكرديم
فقط خداحافظي كرديم.

خداحافظي ها هيچگاه راستش را نگفتند.
خداحافظي ها بلد نبودند قال قضيه را بكنند.
خيلي استادانه دروغ گفتند.
دروغ گفتند كه از اين جا به بعد همه چيز تمام است.
دروغ گفتند
و ما هم چه ابلهانه باور كرديم. 
كنار ايستادند، دستشان را توي جيبشان كردند
و با لبخندي به ريشمان خنديدند. 
يك كلمه بودند، يك كلمه خشك و خالي
و با دهانمان دست به يكي كردند تا ما را زمين بزنند.

فكر مي كرديم همه چيز
با همين خداحافظي يك لاقبا تمام مي شود. 
اما تازه شروع شد.

تازه "عصرها" فهميدند
كه چطور مي توانند امانمان را ببرند.
تازه پياده روها فهميدند
چطور برايمان بازي در بياورند.
تازه صندلي خالي كنارمان توي كافه ياد گرفته بود
هر لحظه داغ دلمان را تازه كند.
تازه عقربه ها خواب زمستاني يادشان افتاد.
بی خوابي ها شروع شدند.
خاطرات پيدا مان كردند.
عكس ها زبان باز كردند و حرف زدن ياد گرفتند.
و فاصله خالي بين پنج انگشت دست مان
خودش را نشان داد.

خداحافظي ها هيچ گاه راستش را نگفتند
و ما چه ابلهانه باور كرديم.
چہ بناے عجیبے است 

این دل

بار سنگین این همہ درد را

تحمل مےکند امافرو نمےریزد

در شگفتم کہ گاهے چگونہ 

با کلامے سردویران مےشود
"خدایا

"پس " زنگ تفریح "چه شد!

 "خسته ام"

 ازکلاس"رقصیدن" به ساز "دنیا" ...!!!
حرف تو که می شود

من

چقدر ناشیانه 

ادعای بی تفاوتی میکنم ...
دلم می خواست کسی باشد
که مرا "بلد" باشد.
بلد بودن مهم تر از عاشق
یا حتی دوست داشتن است.
کسی که تو را "بلد" باشد،
با تمام پستی بلندی هایت کنار می آید!
می داند کی سکوت کند،
کی دزدکی نگاهت کند،
کی سرت داد بزند..
و کی در اوج عصبانیت
محکم در آغوشت بگیرد...
کاش کسی باشد
که ما را "بلد" باشد....
"دِلـــــــــــــــــــــــــــم"

بــاران مے خواهــــد..........
بــارانے آرام….....
امـــــــــــــااااااا......
طـولانــــــــــــے.......
تا دسـت در دسـتِ قطــــره هـایش......
و پـا بہ پـاےِ نمنــــــاڪے اش......
تمــــام ڪوچــہ بــاغ ها را......
با پـــاهایے بِرَهنــــــــــہ قــدم زنــــم.......
مــن بُغـــــــــــض ڪنــم......
آسمــــــان ببـــارد.......
آسمـــــــان بُغــــــــــــــض ڪنــد.......
مـــن اشڪـــ بریــزم......
آنگـاه هـــــــر دو آرام شَویــــــــــــــــم...
دلت که گرفته باشد …
تازه آغاز ماجراست …
قدم به قدم خاطرات می آیند …
روحت را میخراشند …
و تو ناچار می شوی به سکوت …
و تحمل بغضی تلخ …
دلت که گرفته باشد …
قطره به قطره دلتنگی سرازیر میشود از چشمانت …
وآهی سرد روی گونه هایت …
مگر چقدر میتوانی طاقت بیاوری ؟! …
دلت که گرفته باشد ….
آن یک نفری که باید، باید باشد …
فقط …
آن یک نفر...
باید باشد….
نگراטּ نباش،
" حال مـטּ خُوب اَســت "
بـُـزرگ شُـــده ام ...

دیگر آنقــدر ڪُوچڪ نیستـم
ڪہ دَر دِلتنگےـهایم گم شــوم!

آمـوختہ ام، ڪہ ایـטּ فـــاصلہ ے ڪوتـــاه،
بیـטּ لبخند و اَشڪ
نامش" زندگیست "

آمــوختہ اَم ڪہ
دیگــر دلم براے " نبــودنـت " تنگ نشـــود

راستے، دروغ گفتـטּ را نیــــــــز،
خوب یاد گـــرفتہ ام ...
مادرم میگوید... 

دلتنگ نباش...

 پیدایش می شود حتما...

اما دریغ که نمی داند...

گم شده ی ...

این قصه،من اَم...
دور؎ از اونجایے

شروع میشہ ڪہ

بہ خودتـــــ میگے

بزار ببینـــــم من پیام ندم

اون خبــر؎ ازم میگیره،؟