بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطههامون میکنیم این است که:
نیمه میشنویم
یک چهارم میفهمیم
هیچی فکر نمیکنیم
و دوبرابر واکنش نشون می دهیم
با خطی زیبا در آخرین صفحه اش نوشته بود :
مراقب باش؛
دست روزگار هلت میده
ولی قرار نیست تو بیفتی
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج میگیری
به همین سادگی
زندگي، قبل از هرچيز زندگي ست. گل مي خواهد، موسيقي مي خواهد، زيبايي مي خواهد. زندگي، حتي اگر يكسره جنگيدن هم باشد، خستگي در كردن مي خواهد. عطر شمعداني ها را بوييدن مي خواهد. خشونت هست، قبول؛ اما خشونت، أصل كه نيست، زايده است، انگل است، مرض است. ما بايد به اصلمان برگرديم.
زخم را-كه مظهر خشونت است- با زخم نمي بندند. با نوار نرم و پنبه پاك مي بندند، با محبت، با عشق...
نادر_ابراهیمی
از کتاب: آتش بدون دود
آرزو نکن که کارها آسانتر شوند
آرزو کن خودت توانمند تر شوی
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه
نه اینکه هیزمش زیاد بشه
تبر ما انسانها باورهامونه،نه آرزوهامون
خدایا!
آدمهای خوب سر راهمان بگذار ...
حس بسیار خوبیست
هنگامی که در لحظه هجوم غم یا ناامیدی یا پریشانی؛
بی هوا کسی سر راه آدم سبز بشود ...
کلامش ، نگاهش؛ حتی نوشتهاش
آرامش و شادی و امید بپاشد به زندگی ات
فقط از دستِ خودِ خدا برمیآمده
که آن آدم را، یا کلام و نگاه و نوشتهاش را
برای آن لحظه خاص سرِ راه زندگی ما
بگذارد ...
شاید یکی از دعاهای روزانه ام این باشد:
خدایا مارا واسطه ی خوب شدن حال دیگران قرار بده...آمین
گاهی سکوت به معنای
تاییدِ حرفِ طرف مقابل نیست...
به معنای قطعِ امید
از سطح شعور اوست.
میشل فوکو
... هر از گاهي
خودت را هَرَس کن...
شاخه های اضافیت را بچین...
پای تمام شاخه بریده هایت بایست..
باغبانی کن خودت را...
خاطرات بدت را...
سَبُک کن فکرت را...
ریاضیدان باش...
حساب و کتاب کن...
خوبیهای زندگیت را جمع کن...
آدمهای بدِ زندگیت را کم کن...
همه چیز خوب می شود...
قول.میدهم..
خوب ..خوب....
_
عاشق شدن چیز ساده ایست..
مهم عاشق ماندن است
بے انتها..
بے زوال..
تا ابد..
بے منت !!
وقتے حضورٺ مے شود کمرنگ ،
حالم بہ غیر از این سہ حالٺ نیسٺ
دلتنگ
یا دلتنگ
یا دلتنگ
سه چیز را با احتیاط بردار :
قدم ، قلم ، قسم
سه چیز را پاک نگه دار :
جسم ، لباس ، خیال
از سه چیز خود را نگهدار :
افسوس ، فریاد ، نفرین کردن
سه چیز را بکار بگیر :
عقل ، همت ، صبر
اما سه چیز را آلوده نکن :
قلب ، زبان ، چشم
و سه چیز را هیچوقت فراموش نکن :
خدا ، مرگ ، دوست
عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.
روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادي