موبایل روز

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟

که تا ابد؟
که همیشه؟
که جاودان؟
که هنوز...؟!

هر سربازی
در جیبهایش
در موهایش
و لای دکمه های یونیفورمش
زنی را به میدان جنگ می‌برد
آمار کشته های جنگ
همیشه غلط بوده است
هر گلوله
دونفر را از پا در می آورد
سرباز
و دختری که در سینه اش می‌تپد...

شعری زیبا و تکان دهنده از
قیصر_امین_پور

یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،

داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"، اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!! سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،

بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،

صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،

باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...، "دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،

خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!

شنا کردن در جهت جریان آب
از ماهی مرده هم بر می آید

گاهی وقتا فـراموش کن
الان کجایی و به کجا رسیدی
و به کجا نرسیدی ،
گاهی وقتا فقط زندگی کن !!

---

یادمــــان باشــــد؛ 

روزی پــــروانه میشویـــم،

پــــس بگــــذار روزگـــار... 

هـــر چه میخـــواهد پیــــله کنــــد. . 

تو ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯽ‌رسی
ﮐﻪ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ

ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی
ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ حقت ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﺍ

ببخشی تا یاد بگیری
ﺧﻮﺩت ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ اشتباهاتت
ببخشی!

به شانه ام زدی...


تابرگشتم،رفته بودی...

بی انصاف به یادآوردن تنهاییم شوخی

قشنگی نبود...!

آنقدر نباریدیم ...
که بوی ماندگی گرفته ایم ،
ابر ... بوی « مه »
من ... بوی بغض
و تو اما هنوز ، هیچ بویی از ماندن نبرده ای ...!

مردها وقتی عاشق می شوند،
به دنیا می آیند.
و زن ها
عاشق که می شوند، می میرند...!

از چه دلتنگ شدی؟

دلخوشی ها کم نیست......