موبایل روز

نسخه‌ی کامل: به این جملات فکر کن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
وآنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!

آدمها آنقدر زود عوض می شوند …آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است …
زیاد خوب نباش …زیاد دم دست هم نباش …
زیاد که خوب باشی دل آدم ها را می زنی…آدم ها این روزها عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند …زیاد که باشی ، زیادی می شوی …
نامه خدا به  ...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "ســــلام"، اما تو خیلی مشغول بودی ، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای یک ربع ساعت کاری نداشتی جزء آنکه روی یک صندلی بشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم میخواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشته باشی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی ،شاید چون خجالت می کشیدی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار تلویزیون را روشن کردی ، در تلویزیون چیزهای زیادی نشان می دهد و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی  در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظار تو را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی ، شام خوردی و باز هم با من صحبت نکردی!!! موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی ، بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی نمی دانم چرا به من شب بخیر نگفتی ،اما اشکالی ندارد آخر مگر صبح به من سلام کردی!؟ هنگامی که به خواب رفتی صورتت را که خسته ی تکرار یکنواختی های روزمره بود را عاشقانه لمس کردم. چقدر مشتاقم که به تو بگویم : چطور می توانی زندگی زیباتر و مفید تر را تجربه کنی ... احتمالا متوجه نشدی که من در کنارت و برای کمک به تو آمده ام . من صبورم بیش از آنچه تو فکرش را بکنی من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم،منتظر یک سر تکان دادن ، یک دعا ، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید. خیلی سخت است که مکالمه یکطرفه داشته باشی. خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود ، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی! روز خوبی داشته باشی...
اين شعر كانديد شعر سال 2005 اثر يك پسر سياه پوست:
 وقتي به دنيا آمدم سياه بودم وقتي بزرگتر شدم بازهم سياه بودم وقتي
جلو آفتاب ميرم باز هم سياهم وقتي ميترسم هم سياهم وقتي سردمه
سياهم وقتي مريضم باز هم سياهم وقتي هم كه بميرم باز سياه خواهم
بود تو اي دوست سفيدمن وقتي به دنيا امدي صورتي بودي وقتي
بزرگتر شدي سفيد شدي وقتي جلو افتاب ميري قرمز ميشي وقتي
ميترسي زرد ميشي وقتي مريضي سبز ميشي وقتي هم كه بميري
خاكستري ميشي وتو به من ميگي رنگين پوست
هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور قلبش می گذارد نه دور سرش . . .
(نورمن وینسنت پیل)
 
هیچ کس متوجه نمی شود که بعضی از افراد چه عذابی را تحمل می کنند
تا آرام و خونسرد به نظر بیایند!
(آلدوس هاکسلی)
زندگی تراژدی است برای آن کس که احساس دارد
و کمدی است برای آن که می اندیشد . . .
همیشه دیر می ‌فهمیم!

وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد قدرش را میدانیم.

یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می‌شود.

خدا در مواقع سختی‌ ها تنها پناه می‌شود.

یک قطره نور در دریای تاریکی همه ‌ی دنیا می‌شود.

یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می‌شود.

پاییز وقتی که تمام شد٬ به نظر قشنگ و قشنگ ‌تر می ‌شود.

فرصت ‌ها را از دست نده!

زندگی آنقدرها هم طولانی نیست.

شاید فردایی نباشد!

قدرش را بدان!
رودها در جاری شدن
و علف ها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسان ها
همه ي انسان ها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
اما نباشد، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد 
به آدمها نباید زیاد نزدیک شد.

آدمها با ابهاماتشان زیباترند.با چیزهایی که در موردشان نمی بینیم و نمی دانیم دوست داشتنی ترند..به شناختشان در حدی که "می خواهند"، باید رضایت دادچون شناختِ بیشتر در هر صورت ناامید کننده خواهد بود .می شود برای شناخت یک آدم زمان گذاشت و همه ی ابعاد روحش را کشف کرد ،می شود وارد حبابش شد و دنیای یک نفری اش را فهمیدو پرده از رازهای مگویش برداشت اما،نمی ارزد،چنین موفقیتی هرگز به خراب شدنِ تصویرو تصورِ زیبایی که از او در ذهن ساخته اید نمی ارزد.به شدت به رعایت حد و مرزِآدمها معتقدم،در هر رابطه ای و از هر نوعِ آن،آدمها ازدورزیباترند.
زندگیت را طی کن

و انگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی

لبخند خود را

نثار تمام سنگریزه هایی کن

که پایت را خراشیدند.