موبایل روز

نسخه‌ی کامل: به این جملات فکر کن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟
بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.
دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.
اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد،
زیر لب گفت:
آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت،
تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم
و میگفتم که : همانا تو خود پدر من
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد!؟
چه اتفاقی می افتد؟!
خمیر به سنگ ها می چسبد!
اما نان، هر چه پخته تر می شود، از سنگ ها جدا می شود ...
حکایت آدم ها همین است
سختی های این دنیا،
حرارت تنور است.
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند ...
و هر چه انسان پخته تر می شود سنگ کمتری به خود می گیرد...
سنگ ها تعلقات دنیایی هستند ...
ماشین من، خانه ی من، کارخانه ی من ...
آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگ ها را از آن می گیرند!
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی نمی چسبد ...
از آدم ها بت نسازید!!!
این خیانت است...
هم به خودتان، هم به خودشان!

خدایی می شوند
که خدایی کردن نمی دانند
و شما در اخر می شوید
سر تا پا کافر خدای خود ساخته
✍شاگردی نزد استادش رفته و می گوید:
که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد...
استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی!
شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام...
استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی...
به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید!
فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد...
استاد گفت:
وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید...
بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی!
آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند.
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
آدمها در یک لحظه ..
با یک تلفن...
با یک جمله ...
با یک نگاه ...
با یک اتفاق....
با یک نیامدن..
بایک دیر رسیدن.
بایک "باید برویم"..
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..
آدم را آدم ها پیر می کنند.

سعی ڪنیم هوای دل همدیگر را بیشٺر داشٺہ باشیم.
همدیگر را پیر نڪنیم...
هیچ مگسی در اندیشه فتح ابرها نیست،
و هیچ گرگی، گرگ دیگر را به خاطر اندیشه اش نمیکشد!
هیچ کلاغی به طاووس، رشک نمیبرد،
و قناری میداند قار قار هم شنیدن دارد.
هیچ موشي ، به فیل بخاطر بزرگی اش حسادت نمیکند.
و زنبور میداند که گل، مال پروانه هم هست...
و رودخانه به قورباغه هم اجازه خواندن میدهد!
کوه از مرگ نمیترسد و هیچ سنگی به سفر فکر نمیکند.
زمین میچرخد تا آفتاب به سمت دیگری هم بتابد و خاک در رویاندن، زشت و زیبا نمیکند!!
هیچ موجودی در زمین، بیشتر از انسان همنوعانش را قضاوت نمیکند ،و همنوعانش را به خاک و خون نمیکشد!
ای انسان
دنیا، فقط براي تو نيست...✅ ❤
××ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻓکر ﮐﻦ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻫﺎ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ
ﻫﻤــــﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ “ﺧﺎﻣــــﻮﺵ ﺷـــــﺪﻥ ﻧـــﺖ”
“ﺧﺎﻣــــــﻮﺵ ﻣﯽ ﺷﯿـــــﻢ”! ××
من خوبـــــــم..! عاشق نیستم.. فقط گاهـــی به یادش که می افتم، دلم تنگــــ میشود… این که عــــشق نیست… هســــــــت…؟!!
از عجایب سیگار همین بس که
آتشش آرامت میکند در برابر کسی که دلت را آتش زده . . . !
.
مرد بغض نمیکند . . .
مرد گریه نمیکند . . .
مرد نمی شِکند . . .
فقط سیگاری روشن میکند . . .
و آرام و بی صدا لابلای دود و شعر میمیرد . . .