موبایل روز

نسخه‌ی کامل: به این جملات فکر کن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
آتـشی نمى سوزاند “ابراهـیم” را
و دریایى غـرق نمی کند “موسى” را
مـادری،کودک دلبندش را به دست موجـهاى خروشان “نیل” می سپارد.
تـا برسـد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَـش.
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند.
سر از خـانه ی عـزیز مصر درمی آورد.
مـَکـر زلیخا زندانیش می کند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند.
از این “قِصَص” قـرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
 
کـه اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خــدا نخواهد ،
نمی توانند .
 
او که یگـانه تکیه گـاه مـن و توسـت.
پس ؛
به “ تـدبیـرش ” اعتمـاد کن ،
به “حکمتـش” دل بسپـار ،
به او “توکـل” کن ؛
و به سمت او “قـدمی بـردار” ،
تا ده قـدم آمـدنـش به سـوى خـود را به تمـاشـا بنشیـنی..
خــدا همیـن جاسـت؛
نـیازی به سفـر نیـست.
هر لحظه را چنان با شکوه زندگی کن
که گویی واپسین لحظه زندگیت است
و کسی چه میداند؟!
شاید که واپسین لحظه باشد….!
 
                                                                                              (اوشو)
مراقب دل خود باشیم اگر دل را رها کنی،
 
بی‌دلیل علاقه پیدا می‌کندو مقدارش را هم نمی‌تواند کنترل کند.
 
اگر دل را رها کنی
 
بی‌دلیل تنفر پیدا می‌کند و مقدارش را هم نمی‌تواند کنترل کند.
 
باید دل را مهار کرد
 
و الا با تمام صفای باطن،
 
دچار هرزگی خواهد شد.
یادداشتی فوق العاده از استاد پرستویی:
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می‌مالد. وقتی کفش‌ها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفش‌ها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی‌شود.»
در مدتی که کار می‌کرد با خودم فکر می‌کردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش می‌کند! کارش که تمام شد، کفش‌ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفش‌ها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»
گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
گفت: «یا علی.»
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی‌اش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشته‌اش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
گفتم: «بله می‌دانم، می‌خواستم امتحانت کنم!»
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
گفت: «تو؟ تو می‌خواهی مرا امتحان کنی؟»
واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که می‌رفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانه‌هایی فراخ، گام‌هایی استوار و اراده‌ای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من می‌آموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا.
فوق العاده بود اقای hamid06
بیشتر مردم منتظر فرا رسیدن سال نو هستند
تا دوباره به عادت های کهنه مشغول شوند .
(پائولو کوئلیو)
گنهکارى گنه کرد و پشیمان شد ز کردارش
گنهکار پشیمان را نبخشیدن ، گنه باشد . . .
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک

بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک

سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.

روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار

پنجره باشد؟
باور کنید٬ نیروی آدمی بیکران است.
باور کنید٬ هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست.
باور کنید٬ که از عشق آفریده شده‌اید٬ پس عشق را بیافرینید.
باور کنید٬ لایق بودن هستید.
باور کنید٬ که اکنون مهمترین لحظه است.
باور کنید٬ که روح شما قدرت صعود به ماورا را دارد.
باور کنید٬ که شما هم می‌توانید‌‌.
و تمام باورهای خود را از ته دل باور کنید.
تا زندگی٬ شما را باور کند.
زندگی٬ قانون باورهاست.
یه روز یه کفش دیدم ک خیلی ازش خوشم امد ، با اینک برام تنگ بود وپامومیزد خریدمش!!
فروشنده میگفت:نگران نباش جا باز میکنه...!!
مدتها گذشت اما اون کفش جا باز نکرد!!
با خودم میگفتم تو مسیرای کوتاه میپوشمش اما بازم اذیتم میکنه و پامو زخم میکنه...!!
ولی من خیلی دوسش داشتم...!!
تا بالاخره یه روز، اون کفش و کنارگذاشتم!!
امید من واسه جاباز کردن اون کفش بی موردبود..
اون کفش سایز پای من نبود...
درسته ک خیلی می خواستمش ، ولی ب درد من نمیخورد!!
خلاصه از اون کفش هیچی واسم نموندجز زخمهایی ک روی پاهام گذاشته بود...!!

بعضی از ادمها هم درست همین طورند!!
بایدکنار گذاشتشون چون ب سایز قلبمون نمیخورن, حالا هرچقدهم ک دوسش داشته باشیم...