موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
در کهن گلشن طوفانزده خاطر من
چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
دگرم نیست رفیقی که شود مونس جانم

به جز این اشک نمانده است مرا هیچ پناهی
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
دل من راهی گمراهی این شام سیاه است

که نمانده ست به جز زلف تو مقصودی و راهی
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
يك ظهر زيبا و من و ناز نگاهت

بنشين وبخوان شعرشوم محوِ صدايت
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
دل را به هوای تو به زنجیر کشیدم

چون یوسف افتاده به زندان زلیخا
از وصل تو گر نيست نصيبم عجبي نيست
هم ظلمت و هم نور به يكجا نتوان ديد
در صورت خوبان همه نوریست الهی

از شمع رخت می زند آن نور زبانه