موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تو چه کردی که دلم را به  تنم لرزاندی
یک شبه آمدی وُ در دلم عُمری مانـدی

در نگاهت چه فروغی نهان بود، که از پرتو ِآن
عشق، بر دخمه ی تاریکِ دلم افشاندی
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻭﯾﻢ ﮐﺮﺩ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺪ ﺍﺳﯿﺮ ﺍﻫﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!!
ﻣﻦ،ﺷﺎﻋﺮ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩﻡ...
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!!
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان منست
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
تنهايي ام ؛
دختركي است معصوم
با موهايي پريشان
زخم خورده ي شبيخون هاي زندگي
دستش را مي گيرم
روي پاهايم مي نشانم
موهايش را مي بافم
و برايش از شمعداني ها مي گويم
او می گرید
و دستي دلم را چنگ مي زند
تنهايي ام
چه قدر غمگين است...
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را         
         به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
من یاد تو را سجده کنم ای صنم اکنون

برخیز و بیا خود بت بتخانه من باش..

دانی که شدم خانه خراب تو حبیبا

اکنون دگر آبادی ویرانه ی من باش..
شمس را گم کرده ام بی چشم های روشنت
نیستی و شعرهایم مثل مولانا نشد

جای خالی تو را حتی غزل هم پر نکرد
در غزل فریادهایم دردهایم جا نشد

گرم آغوشت نبوده سرنوشت دست هایم
اخم آغوشم بدون خنده هایت وا نشد

بعد تو من ماندم و دنیای سرد سنگها
مثل مردابی که هرگز قسمتش دریا نشد
دلم عجیب گرفته است هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
دل را قرار بخشد تکـرار خاطـــر دوست
ورنه عبث مروری است تکرار زنـدگانی