موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تا در دلِ من قرار کردی

دل را زِ تو بی قرار دیدم
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
ﺗﻮ ﻫﻤﭽﻮ ﺻﺒﺤﯽ ﻣﻦ ﺷﻤﻊ ﺧﻠﻮﺕ ﺳﺤﺮﻡ
ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﻦ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﯽ ﺳﭙﺮﻡ
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم...
 
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان!
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ...
می روی و گریـــه می آیــــد مـرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی ست
تا رفته ای، شمـار شب و روز می کنم
ایام عمر من، همـه یوم الحساب بــود
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
می یابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این
آمـــاده ی صـــد گریــه ام از اشتیــاق کیست این
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت