موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
تا كجا مي برد اين نقش به ديوار مرا؟
تا درودي به سمرقند چو قند
و به رود سخن رودكي آن دم كه سرود
كس فرستاد به سرّ اندر عيار مرا
از ياد تو بر نداشتم دست هنوز 

               دل هست به ياد نرگست مست هنوز
دوباره بازمی‌گردی
مثل نامه‌ای که هر دو رووش
نشانی من است
ترا مي خواهم و دانم كه هرگز
به كام دل در آغوشت نگيرم
توئي آن آسمان صاف و روشن
من اين كنج قفس، مرغي اسيرم
دلم امشب صاف است
آسمان هم آرام
و هزاران فانوس
باد هم می آید
و نسیمی زیرک
سعی دارد که بفهماند شب
مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست...
به گمانم فردا
روز خوبی باشد:
صورت ماه به من می گوید...!
من اینجا بس دلم تنگ ست
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
می برم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را
آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح درجسم جهان ريخته اند،
شور و شوق تو برانگيخته اند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي
یاد دارم یک شبی مویت به پیشانی نشست

بعد از آن عمریست محتاجم به یک رکعت شمار!
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام

                    با خبر باش که در حسرت دیدار تو ام