موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
ازماست که‌برماست
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ وراست
ازماست که‌برماست
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
تنـــی آلــــوده درد و لبــریــــز غــــــــــم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق كم دارم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
آسمان دلت انگار که بی رنگ شده

باران نزده زمينش از سنگ شده

ای دوست ببين چه بی ريا ميگريم

برگرد بيا دلم برات تنگ شده
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بی کار کجاست
تصویر چشمان تو را در رویـاها كشیدم
بـــاغ گلــی از جنس مریــم ها كشیدم
تو گم شدی در جاده های ساكت و دور
من هم بــــه دنبـــال نفس هایت دویدم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باقی ودلم شاد کنید
در دل تاریك شب شمع تو می گردد دلم
خود بگو سوزد پرم پروانه ی من می شوی