موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
یوسف گمگشته از کنعان گریزان می شود

کلبه احزان، زیارتگاه یاران می شود
درازنای شب از چشم دردمندان پرس

تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
یک روز خدا خواست نشیند به دلم عشق

روز دگری نفرت بی حد ، که بماند
دانه اي را كه دل موري از آن شاد شود

خوشي اش روز جزا تاج سليمان باشد
در این هوای بهاری، شدم دوباره هوایی

بهار می رسد، اما بهار من! تو کجایی؟
یارب به کمند عشق پا بستم کن 
از دامن غیر خودتهی دستم کن
نگه کن دلم را چه زیبا گرفته

غروبی که در قلب صحرا گرفته
هر که در این بزم مقرب تر است 
جام بلا بیشترش میدهند
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران
نیست چیزی غیر درد و درد و درد این روزها

جان من باور بفرما آشنایی خوب نیست