موبایل روز

نسخه‌ی کامل: مشاعره
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
 
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
در شعر ها، دنیایی از اسرار پنهان است

عاشق نباشی درد پنهان را نمی فهمی
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شیشه با سنگ نمی سازد و ، مشتاقی بین
با دل سنگ تو دارد، چه مدارا دل من
ز پاره دل من، هیچ گوشه خالی نیست
کدام سنگدل، این شیشه برزمین زده است؟
 
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
دست هايم آنقَدر لرزيد بعد از رفتنت

در نبودت “عكس سِلفى” هم گرفتم تار شد
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دلم گرفته و کاری نمی  کند باران

چقدر حال و هوایم شبیه اهواز است
تو با من باش و بگذارعالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم رها گردد