موبایل روز

یا ابرررررفرررض این تاپیک کیه من شعر بلد نیستم.
روزگاری من و دل صاحب کوهی بودیم
صاحب کوی بت عربده جویی بودیم

باید س میگفتی

مي رود عمر عزيز ما، دريغا چاره چيست

دي برفت و ميرود امروز و فردا، چاره چيست

تا كی به انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا هزار قیامت به پا كنی

یک آسمان بی ستاره شدم در نبود تو

تا چشم کار میکند اینجا شب است وشب…

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

دیـدنت باعث دلتنـگی من خـواهد شـد

بعد هر آمدنت، رفتن اگر هست، نیا...

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن

گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن

نخواه چشــم ببندم به روی رفتن تــو...

که وقت رفتنِ جـــان، چشم باز می‌ماند...

در اوج یقین اگر چه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

السانا جون